ماجرای طلاهای عاقبت بخیر دختران طلبه در بیت رهبری

001

چهارشنبه ۳۰ آبان ۱۴۰۳ جمعی از مدیران، مسئولان، طلاب و اساتید جامعه الزهرا با حضرت آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب اسلامی دیدار کردند. روایت متن و حواشی این دیدار را در ادامه می‌خوانید.


به گزارش روابط عمومی، در این روایت اطلاعات خواندنی و جذابی از مقدمات برگزاری این دیدار، برخی موضوعات مطرح شده از سوی رهبر انقلاب، نمایشگاه برگزار شده در حاشیه‌ جلسه و نکات حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در بازدید از آن، واکنش رهبر انقلاب به اهدای طلاها توسط بانوان طلبه و... در اختیار مخاطبان قرار می‌گیرد.

این متن توسط خانم «فاطمه حیدری» مدیرکل روابط عمومی جامعه الزهرا علیهاالسلام که در این دیدار حضور داشته و از روند برگزاری آن نیز اطلاعات تکمیلی داشته‌اند، نگارش شده است.

روایت اول: التهاب ثانیه‌ها
کلاس داشتم و بعد از اتمام کلاس خودم را به سرعت به افتتاحیه نمایشگاه رساندم. بعد از افتتاح نمایشگاه خانم برقعی گفت: حالا از این کتابها برای دیدار آقا چند نمونه خوب انتخاب کنید. چشمهای گرد شده افراد دور میز به سمت مدیر رفت.

مگر دیدار قطعی شد؟! لبخند مدیر به روز چهارشنبه همین هفته اشاره کرد؛ یعنی ۳۰ آبان ۱۴۰۳

دوشنبه است و هنوز اسامی قطعی نشده. لحظه‌ها سخت می‌گذشت. با اضطراب دکمه‌ی آسانسور را فشار دادم. به طبقه سوم می‌روم. وارد طبقه سوم که می‌شوم جمله پرتکرار این روزها شنیده می‌شود: اسم تو هم هست؟ و من می‌گویم نمی‌دانم. لحظه‌ها متوقف‌شده‌اند و شوق دیدار تو لبریز شده از جام وجودم.

جلسه دبیرخانه گرامیداشتِ چهلمین سال تأسیس جامعه الزهرا (سلام الله علیها) است و بناست دیدار با حضرت آقا به‌همراه اساتید و پیشکسوتان و طلاب بین‌الملل و مدیران ارشد جامعه الزهرا باشد. لیست اسامی نهایی نشده. ظرفیت محدود است و متقاضیان به‌اندازه ۱۳ هزار طلبه جاری و ۶۰۰ استاد و بیش از ۲۲ هزار دانش آموخته و...

التهابی عجیب در بین همه موج می‌زند. به خانم برقعی گفتم لیست اسامی مشخص شد؟ گفتند به حضرت فاطمه متوسل شوید.

ساعت ۱۵:۱۷ دقیقه دوشنبه بود که پیامک آمد: «سلام علیکم با عنایت خداوند متعال در چهلمین سالگرد تأسیس جامعه الزهراء به دیدار رهبر معزز انقلاب مشرف می‌شوید. زمان دیدار: ۴ شنبه ۳۰ آبان اطلاعات بیشتر به‌زودی ارسال می‌شود. حوزه مدیریت جامعه الزهراء.»

روایت دوم: شمارش معکوس
لحظه‌های دیدار را با خودم مرور کردم. اینکه چطور خودم را به آقا برسانم... دیدار در حسینیه است یا همان اتاق کوچک معروف در تصاویر بیت رهبری...

امشب شب آخر روضه‌های فاطمیه بود. به خانم برقعی گفتم شما بروید استراحت کنید. گفتند مگر کسی از شوق امشب خوابش می‌برد.

صبح چهارشنبه به‌سرعت به جامعه الزهرا رسیدم. خیابان یاسمن از همیشه طولانی‌تر شده بود. از ماشین پیاده شدم و از مدرسه معارف نامه‌های دانش آموزان را تحویل گرفتم.

دقیقه‌ها داشتند می‌دویدند. سوار اتوبوس شدیم. فیلمبردار چند تصویر گرفت و چند مصاحبه کوتاه انجام داد. چهره‌های خوشحال و مضطرب داشتند سوار می‌شدند. دو ساعت و نیم انتظار سخت تا تهران تمام شد.

خیابان آشنای بیت رهبری به ما خوش آمد گفت.

وارد بیت رهبری شدیم و در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشیدن گرفت.

پاسدار گیت اول شروع به خواندن اسامی آقایان کرد. اسامی با کارت ملی چک می‌شد. خبری از خانم‌ها نبود. فکر کردیم باید کلی صبر کنیم و حالا دیر می‌شود و... که یک‌دفعه در کوچکی باز شد و ما را دعوت کردند تا داخل شویم.

شماره من در لیست ۵۵ بود. اسمها بررسی شد و بعد از بازرسی وارد شدیم. کیف را در اتوبوس گذاشته بودم. فقط یک تلفن همراه داشتم که سرعت تحویل وسایل را بالا برد. گوشی را خاموش کردم و تحویل دادم. از مکان تحویل نامه‌ها پرسیدم و همان جا پوشه آبی رنگ نامه‌ها را تحویل دادم.

دیدار با رهبر معظم انقلاب 2

روایت سوم: خانه رهبر
در حیاط پر درخت بیت رهبری قدم می‌زنم. حالا وارد همان حیاط آشنا شده‌ام که خیلی وقتها در فیلم‌ها به آدم‌های حاضر در آن غبطه خورده بودم.

خیز دلا، کشان کشان رو سوی بزم بی‌نشان عشق سواره‌ات کند گرچه چنین پیاده‌ای..

وارد شدیم. من جزو نفرات اول وارد شدم. با اشتیاق به اتاق کوچک دیدار چشم دوختم.

داشتم عکس‌های ذهنم از این اتاق را مرور می‌کردم. اتاق همین قدر دلچسب و ساده. پشتی‌هایی که برایم آشنا بود.

آقایی با کت و شلوار طوسی مؤدب با سینی و استکان‌های باریک خوش‌رنگ چای با سرعت حرکت می‌کرد. عطر و طعم چای ایرانی از هزار فرسنگ تو را صدا می‌کند.

استکان‌ها کوچک بود. همانی که در دیدار شاعران رمضانی آقا بارها و بارها با یک قاشق کوچک و نعلبکی قدیمی زیبا دیده‌بودم. همه‌چیز را در ذهنم ثبت می‌کردم. چای را خوردم. یک چای هم به نیت همه دوستانم خوردم. اسم همه شان را در ذهنم مرور کردم.

روایت چهارم: چک و خنثی
نوارهای سبز نماز برای ایجاد نظم پهن شده بود. در نزدیک‌ترین جای خالی نشستم. یکی از خانم‌های محافظ گفتند اینجا برای آقایان است. با اکراه به صف بعد رفتم. احساس می‌کردم به‌اندازه ۱۰۰ کیلومتر از آقا دورم کرد. مُهر را قرار دادم و به سراغ نمایشگاه رفتم. خانم نیکزاد و خانم هاشمی مشغول مرتب کردن بودند. نیره قاسمی زادیان هم رسید. کلی وقت گذاشته بودیم و فایل‌ها را دسته بندی کرده بودیم. کتاب‌ها موضوع بندی داشت. همه‌چیز مرتب تحویل چک و خنثی شده بود. اما حالا با یک عالمه کتاب و محتوای به‌هم ریخته مواجه بودیم! دسته بندی آثار طلاب، کتاب‌های رتبه برتر همایش سال بانوان، کتاب‌های چاپ شده طلاب بین‌الملل، گزارشات دقیق و مصور واحدها، همه به‌هم ریخته بود. فقط دسته کتب احکامی واحد پاسخ به سؤالات درست و یکجا بود آن هم به‌خاطر اینکه آنها دیرتر تحویل شده بود. تابلوهای هنری طلاب جوان مرکز آموزش‌های کاربردی هم در گوشه‌ای منتظر حرکت بودند. سید معمم جوان وارد اتاقِ راه رویی ِکوچک شد. دست راست ما اتاق صوت بود. چند میز کوچک با رنگ قهوه‌ای سوخته کنار دیوار بود. گفت حجم محصولات زیاد است و باید گلچین کنید. فضای نمایشگاه یک راهروی بسیار کوچک است. چند دقیقه‌ای به‌هم نگاه کردیم. قضیه سخت‌تر شد.

گفتند در محل اختصاصی نمایشگاه همین حالا نماز جماعت برگزار می‌شود و امکان چیدمان نیست. با تعجب به‌هم نگاه کردیم.چند دقیقه ای ذهن ها قفل شده بود برای ما که همیشه در محیط وسیع جامعه الزهرا کار کرده بودیم یک راهروی کوچک برای نمایشگاه خیلی سخت بود. گفتند در هنگام صحبت‌های حضرت آقا باید به‌سرعت نمایشگاه برپا شود و ما نیز به شما کمک می‌کنیم. سرعت عمل بسیار مهم است. چندین دور وسایل را پالایش کردیم.

بحث‌های زیادی در جامعه الزهرا برای انتخاب محتوا انجام‌شده بود و حالا باید مجدد همه آن بحث‌ها سر این میزهای کوچک تکرار می‌شد. در جامعه الزهرا به هم یادآوری کرده بودیم که آقا بسیار دقیق هستند و از بازدیدهای نمایشگاهی ایشان دیده‌ایم که روی کتابها نکته می‌گویند و با دقت سؤال مطرح می‌کنند، پس باید کاملاً در مورد محصولات اطلاعات دقیق را از واحدها بگیریم. از همه مهمتر فقط قرار بود خانم برقعی توضیحات را به آقا ارائه کنند. پلاستیک‌های دسته‌دار برای مرتب کردن محصولات آورده شد. پلاستیک‌ها کم بود و حجم محتواهای تولیدی زیاد. خانم نیکزاد کلافه شده بود. دریای خروجی‌های اثربخش و چهل سال افتخار را در چهار میز کوچک باید جای می‌داد.. هم سلیقه می‌خواست هم سرعت. شانس آورده بودیم که تا اذان هنوز وقت باقی بود. اتاق که نه، راهروی پاگرد پله‌ها کوچک بود و محصولات به‌هم ریخته تازه از چک و خنثی برگشته، زیاد..

چشم چرخاندم و دنبال هدیه‌ها بودم. برای همسر حضرت آقا وسایل متبرک حرم حضرت معصومه را آورده‌بودیم... روسری و چادر متبرک به ضریح. هدیه‌ها هنوز از چک و خنثی نیامده بودند...

دیدار با رهبر معظم انقلاب 3

روایت پنجم: شیخ‌الرئیس، حسینی
من ایستاده بودم. اذان گفتند. خانم برقعی روی صندلی نماز داشت برگه های سخنرانی را مرور می کرد و بعد مشغول نافله شد. خانم محافظ مدام می‌گفت بنشیند آقا نافله را می‌خوانند و بعد به اینجا می‌آیند. اما مگر می‌شد قرار گرفت. سید ملبس حسینی نامی، میکروفون را برداشت. اذان تازه تمام شده بود. گفت اول نماز می‌خوانیم. آقایان در اتاق دقت داشته باشند باید سمت چپ صندلی حضرت آقا بنشینند در سمت شرقی. و بعد با صدای بلند پرسیدند؟ چند آقا از جامعه الزهرا آمده‌اند.

پاسخ دادند حدوداً ۲۰ نفر.

با صدای بلند گفت چه خبراست؟ حوزه بانوان است این همه آقا برای چه حضور دارند؟!

همه خانم‌های حاضر با صدای بلند صلوات فرستادند. لبخند روی لب‌های همه بود. شاید هم اضطراب برای آن بیست نفر که نکند از اتاق و جای دنجی که پشت آقا برای نماز پیدا کرده‌اند دور شوند.

سید حسینی گفت: خانمها دقت کنید در سمت راست صندلی باید بنشینید، خانم برقعی که سخنرانی دارند اولین نفر از سمت راست بنشینند. این موارد را با طمانینه تکرار می‌کرد و تأکید کرد با محافظان برای برقراری نظم همکاری کنید. هر چند لحظه میهمانی وارد می‌شد، حاج آقا محمدی گلپایگانی و حاج آقا محمدیان و... ما سراسیمه بلند می شدیم که نکند آقا آمده باشند. اما خبری نبود که نبود. تا لحظه آمدن آقا چشم ها به در دوخته شده بود. چند دقیقه بعد آقا آمدند.

روایت ششم: اللهم بیر بیر
عقربه‌ها حدود ۱۲:۲۰ دقیقه را نشان می‌دادند. آقا وارد می‌شوند. از در کوچک کناری. با صلابت و محکم. با لبخندی پدرانه. تمام تصاویری که در قاب تلویزیون دیده‌ای برایت تداعی می‌شود. چقدر بعد از این تصاویر تلویزیون و دیدارها مرا به عمق مهربانی این لحظه خواهد برد. شعار ندادیم. اشک ریختیم. من با صدای بلند به آقا گفتم آقاجان سلام. اشک‌ها بی معطلی سرازیر می‌شدند. تا چشم به‌هم بزنم آقا به‌سرعت از بین میهمانان به محل نماز رسیدند.

نماز شروع شد. باورم نمی‌شد نمازم را به رهبر اقتدا کرده‌ام. هنوز دلتنگی دلش می‌خواست اشک‌هایم را به روی گونه‌هایم بریزم.. هنوز چشم‌هایم این لحظه ها را باور نمی‌کرد. برای من که یکی دوبار برای دیدارهای عمومی به بیت رهبری آمده‌ بودم و فضایی از دور را تجربه کرده‌ بودم، همه‌چیز دلنشین بود.

آقا سلام نماز را که دادند روی صندلی کناری برای تعقیبات نشستند. هنگام ایستادن فکر کردم چند دقیقه‌ای صحبت می‌کنند.

من مدام از جایم بلند می‌شدم تا آقا را ببینم. محافظ کناری می‌گفت خانم الان خدمت آقا می‌رسیم و یک دل سیر آقا را تماشا می‌کینم. نماز ظهر و عصرم را با هم در نماز ظهر خواندم و یک نماز چهار رکعتی دلچسب در نماز دوم اقتدا کردم. آقا با لبخند روی صندلی در جای مخصوص نشستند. وارد اتاق شدیم و در کمال ناباوری من ردیف اول دقیقاً پایین پای حضرت آقا نشستم. به همان آقا سید گفتم میشود چفیه حضرت آقا را برابم بگیرید؟ گفت خواهر من اللهم بیر بیر (به زبان ترکی یعنی یکی‌یکی) صبر کن جلسه شروع بشود...

دیدار جامعه الزهرا با مدیر جامعه الزهرا

روایت هفتم: چفیه متبرک
محافظ پرده مخملی را از روی عکس امام خمینی (ره) برداشت. خانم‌ها در جای مخصوص نشستند.

تا حضرت آقا نشستند، در همهمه آرام شدن جمعیت ۶۰ نفری خودمان، آقا را صدا کردم.

آقاجان!
آقاجان!
آقاجان!

آقا متوجه من شدند.

فرمودند بله. گفتم آقاجان قول چفیه تان را به من بدهید. آقا اشاره کردند مجدد بگو!

گفتم آقاجان قول چفیه را به من بدهید.

ذره به ذره‌ای جهان جانب تو نظرکنان...

آقا لبخندی زدند و چند ثانیه‌ای مکث کردند.

لبخند روی لب‌های آقا بود. فرمودند قولش را دادم.

نمی‌دانستم از شوق لبخند بزنم یا گریه کنم. حالی شبیه رسیدن به بین‌الحرمین.

روایت هشتم: قولی که عملی شد
حاج آقای ربانی رئیس هیات امنای جامعه‌الزهرا میکروفون را برداشت. حضرت آقا با لبخند فرمودند قرار بود خواهران صحبت کنند. همه جمعیت خندیدند و خانم‌ها باز هم صلوات بلندی فرستادند. آقا در عین دقت‌نظر با مطایبه میانه خوبی دارند. این را از جملات و مطایباتشان با حاضرین در دیدارها می‌شود فهمید. حاج آقای ربانی با لبخند و آرامش و طمانینه مثل همیشه مهربان، جملاتی در باب تشکر عرض کردند و انتهای جملاتشان گره خورد به ارائه گزارش خانم برقعی. به چهره‌ها نگاه می‌کنم هنوز برخی دارند آرام آرم اشک می‌ریزند. من همچنان مبهوت نگاه رهبر، صلوات می‌فرستادم. تند تند اسم همه دوستانم را می‌گفتم و صلوات می‌فرستادم. صلوات‌ها نذر سلامتی رهبر بود از طرف کسی که نامش را می‌بردم. دست خودم نبود. گاهی در دلم با آقا حرف می زدم. فارغ از زمان و مکان، خیره در یک جهان به قاب بسته شده در روبه‌رویم نگاه می‌کردم. خانم برقعی که شروع کرد، احساس وجد می‌کردم. یک بانو در محضر رهبر گزارش ۴۰ سال افتخار را می‌دهد.

آقا با دقت به صحبت‌ها گوش کردند. صحبت‌ها که تمام شد آقا فرمودند هرچه می‌خواستم بگویم در بیان مجمل این خانم اشاره شد. لفظ خانم با دقت خاصی ادا شد.

آقا تأکید کردند جامعه الزهرا یکی از پدیده‌های بی‌نظیر برآمده از انقلاب اسلامی است و باعث افزایش سطح معلومات دینی و اثرگذاری زنان شده است.

آقا پدیده بی‌نظیر را که گفتند قند در دلمان آب شد. سپس به خوش فکری و ابتکار امام(ره) اشاره کردند.

ایشان فرمودند وجود جامعه الزهرا هم فی نفسه و هم از باب مقدمیت ارزشمند است. صرف اینکه در یک مجموعه ای، جمع کثیری از دختران به سطحی از معرفت و آگاهی می رسند که آنها را به عبودیت خدا نزدیک کند؛ ارزشمند است. جامعه الزهرا سطح فکری و معرفت عقلی و نقلی زنان را بالا می‌برد. تربیت شده های جامعه الزهرا می توانند نقش تحول را در سطح ملی و بین المللی ایفا کنند.

آقا از افزایش توانمندی‌های زنان گفتند و اینکه در گذشته سخنران‌ها به‌خاطر مخاطبان خانم سطح بیانات را تنظیم می‌کردند تا قابل فهم باشد و حتی خاطره ای را گفتند که یکی از سخنرانان در هنگام منبر چون خانم ها داشتند حرف می زدند قهر کرد و رفت و با وضعیت امروز مقایسه کردند که وقتی یک خانم در یک رشته تخصصی حرف می‌زند تأثیر گذار است.

آقا برنامه‌ریزی برای تهذیب و پیشرفت روحی و معنوی زنان در جامعةالزهرا را در کنار آموزش‌های علمی از جمع خواستند. و اینکه زنانِ دارای سطح بالای معارف دینی در رسانه‌ها و اجتماعات بین‌المللی باید حاضر شوند و نقش جامعةالزهرا در این خصوص چقدر مهم و حیاتی است.

آقا فرمودند: من سخنرانی خانم‌ها در جمع‌های مختلط را توصیه نمی‌کنم و خیلی سریع گفتند البته این غیر از بحث‌های تخصصی است که معمولاً توسط خانم‌ها گفته‌ می‌شود و تأثیر بسیار زیادی دارد.

آقا به این نکته اشاره کردند که باید معارف دینی در سطح عموم مردم گسترش یابد و فرمودند دختران راه دور را در یابید.

اینجا به یاد طلاب مرکز آموزش غیر حضوری جامعه الزهرا در سراسر دنیا افتادم و اینکه رهبری بزرگ که در عین همه مشغله ها به اندازه جمله ای به یاد همه آنهاست. به یاد همه دخترانی که دسترسی به معارف اسلامی به صورت حضوری برایشان ممکن نیست.

از رسانه گفتند و حضور در مجامع بین‌المللی. آقا تأکید کردند برنامه‌ریزی کنید برای این امور.

از تحول در حوزه گفتند که جانمان را جلا داد.

آقا حتی به مسئله بروزرسانی کتاب‌ها و شیوه‌های درسی در حوزه‌های علمیه هم اشاره کردند و خواستند حوزه به مسائل مورد نیاز جامعه از جمله مسائل پولی و مالی، حکمرانی، خانواده و مسائل جدید همچون رمز ارزها ورود کند.

همه با دقت گوش می‌دادیم که آقا گفتند حوزه علمیه برای مردم و تبلیغ و پیشبرد دین و ایجاد حاکمیت دینی است که با توجه به در حال تحول بودن جامعه حوزه علمیه هم باید برای انجام صحیح وظایف خود روزآمد شود.

با هر واژه‌ای با خودم یک طرح اجرایی مرور می‌کردم. آقا مثل همیشه از تبلیغ و تبیین معارف اسلامی و احیاء دین گفتند که مأموریت مهم جامعةالزهرا (س) است، که برای اثرگذاری تربیتی و پیشبرد معنوی زنان که نیمی از جامعه هستند، باید هدف‌گذاری و برنامه‌ریزی شود.

چقدر شنیدن دغدغه های رهبر بار مسئولیت جامعه‌الزهرا را سنگین تر می‌کند.

آقا ادامه دادند که یکی از صدمات فراوان ناشی از گسترش فرهنگ غربی به جامعه زنان در دوره رضاخانی، عوارض ناشی از سطح پایین معلومات دینی زنان و نبود مجموعه مختص ارتقاء معرفت دینی زنان بود و امروز جامعةالزهرا(س) متکفل این مأموریت مهم است.

آقا با طمانینه خاصی که قلب ما را آرام می کرد گفتند: بنابراین هر چه بتوانید دانشجویان بیشتری جذب کنید و معلومات دینی آنها را بالاتر ببرید، کاری ارزشمند است.

اقا نکته بسیار جالبی را گوشزد کردند که در جامعه الزهرا فقط تعلیم مورد نظر بنده نیست و تربیت و تهذیب رکن مهمی است و باید روی آن فکر و کار کنید و بحث تهذیب را جدی بگیرید و حتی برنامه ریزی کنید و توسعه دهید.

آقا گفتند کاری کنیم این چند هزار نفر تحت تاثیر معنویت شما قرار گیرند و دلهایشان با معنویت آشنا شود و پیش رود.

آقا از واژه تربیت اخلاق خانم استفاده کردند و گفتند تربیت اخلاق خانم ها خیلی مهم است و می تواند نسل آینده را متحول کند و مشکل ما در بخش های نسل جدید که خوب هستند مثلا این است که گاهی دختر 14 ساله ما نماز بلد نیست، این از کوتاهی های خانواده است.

چند توصیه اختصاصی در مورد جامعه الزهرا داشتند که عنوان کردند و دعا فرمودند.

صحبت‌ها که تمام شد آقا گفتند این خانمی که به ایشان قول چفیه دادم کجا نشستند و داشتند به من نگاه می‌کردند.

گفتم آقاجان من اینجام!

چفیه همانطور تا خورده از شانه‌های رهبر در بهت نگاه من به دستم رسید..

دیدار با رهبر معظم انقلاب 6

روایت نهم: ما موقع خستگی نمی‌نشینیم!
بی تابی واژه‌ها برای این لحظه عجیب نبود. تمام لحظات مثل برق عبور می‌کردند.

بیانات آقا تمام شد. بلند شدیم. حضرت آقا را صدا کردم. ایستادند. واژه هایم قدرت یافتند. از طرف همه دوستان انقلابی‌ام که به عشق حضرت آقا مشغول کارند، حرف زدم. از طرف همه دوستان خستگی ناپذیرم، همان جمله‌ای را گفتم که موقع خستگی به یکدیگر می‌گوییم.

به آقا گفتم: آقاجان ما خسته که میشویم، نمی‌نشینیم به شما فکر می‌کنیم و ادامه می‌دهیم...

آقا گفتند ممنونم؛ و من در آسمان خوشبختی ذره‌ای بودم که از طرف همه دوستانم به آقا گفتم: تمام دلگرمی ما همین لبخند شماست.

ای که همه نگاه من خورده گره به روی تو
تا نرود نفس ز تن پا نکشم ز کوی تو

روایت دهم: لیوان آب پرماجرا
بعد از صحبت های خانم برقعی محافظ کناری خواست لیوان آب را ببرد. از خانم برقعی پرسید: آب را نمیخواهید؟ خانم برقعی اشاره کرد آب بماند تا حضرت آقا دعایی بخوانند و به ما بدهند. وسط سخنرانی چندباری سید حسینی آمد و رفت. خانم برقعی ماجرای لیوان را گفتند.

من ندیدم کی لیوان را برداشتند و چه کسی برداشت. اما لیوان در نمایشگاه به دست مان رسید.

سید حسنی لیوان را روی میز گذاشته بود تا بعد از آمدن حضرت آقا خواسته خانم برقعی اجابت شود. یکی از محافظان با صدای کمی بلند گفت این لیوان چرا اینجاست؟
سید حسینی گفت من گذاشتم. همان جا بماند.

بعد از آمدن آقا دعایی در آب خوانده شد و در بطری تحویل خانم برقعی شد تا به همه میهمانان تعارف شود.

روایت یازدهم: طلاهای عاقبت به خیر و نمایشگاه کپسولی
آقا به‌ سمت راهروی کناری رفتند که نمایشگاه کوچک برپا شده بود. سید حسینی صدا زد: خانم برقعی کجا هستند؟ خانم برقعی با سرعت به سمت نمایشگاه رفت. خانم برقعی که وارد شد حلقه محافظان شروع به خارج کردن میهمانان کردند.

روی میز اول آثار طلاب بین‌الملل چیده شده بود به‌همراه درس نامه‌های خودآموز زبان فارسی که تولیدی طلاب جامعه الزهرا بود. طلاب بین‌الملل در بدو ورود به جامعه الزهرا در مرکز زبان فارسی با این کتاب‌های آموزشی، فارسی یاد می‌گیرند. فارسی حرف زدن طلاب آمریکایی و هندی و پاکستانی و کانادایی و آلمانی و سایر کشورهای مختلف خودش یک سوژه جذاب رسانه‌ای است. بعد از این کتاب‌ها نوبت همایش کتاب سال بود که جامعه الزهرا چهار دوره برگزار کرده و آثار برجسته این همایش روی میز چیده شده بود.

آثار منتخب همایش بانو امین و کتاب‌های منتشر شده در انتشارات جامعه الزهرا و نمونه فعالیتهای واحد پاسخ به سؤالات شرعی را در میز اول جا داده بودند. روی بقیه میزها عکس شهدای طلبه به چشم می‌خورد و نمادهای تشکل‌های طلبگی و جمع نویسی های بانوان طلبه در حوزه آزاد و کتب تولید مهد کودک با مبنای دینی و آثار تولیدی مجتمع هدی که از پیش دبستانی تا پایان دبیرستان در مقاطع مختلف دانش آموز دارد. جانماز زیبای دست دوز نیره قاسمی زادیان با رنگ زیبا آن وسط خودنمایی می‌کرد که به حضرت آقا اهدا شد. آقا با دیدن سجاده گفته بودند حتما استفاده میکنم.

در آخر هم یک فایل لمینت شده‌ی تصویری مفصل، دوره‌های کوتاه مدت جامعه الزهرا در سراسر دنیا را نمایش می‌داد.

آقا که وارد نمایشگاه شدند یک کتاب ترجمه حلیه المتقین به زبان ترکی از طلبه بین الملل زهرا آکبال از کشور ترکیه که اتفاقا ساکن هلند است را برداشتند و پرسیدند این همان کتاب معروف علامه مجلسی است؟ و خانم برقعی گفتند بله و توضیحاتی در مورد کتاب‌های تولیدی بین الملل دادند.

آقا از انتشارت کتاب‌های طلاب بین‌الملل سؤال کردند که آیا انتشارات خودتان این کتاب ها را چاپ کرده یا نه؟ که خانم برقعی توضیح داد طلاب بین‌الملل کتاب‌ها را در کشورهای خودشان چاپ کرده‌اند.

با دیدن کتاب‌های مرکز آموزش زبان فارسی و شنیدن توضیحات خانم برقعی که ما با فرهنگستان زبان فارسی هم تعاملاتی داریم و... آقا با تأکید فرمودند که این کارها، کارهای تخصصی است.

خانم برقعی داشت از کارهای جمع نویسی حوزه آزاد جامعه الزهرا می‌گفت که آقا پرسیدند آیا در فقه کاری انجام‌شده؟ خانم برقعی گفتند بله کارهایی در فقه انجام شده ولی این گروه روی کلام و قرآن کار کرده اند.

کتاب‌های رسانه و کتاب‌های ادبی طلاب مورد توجه حضرت آقا قرار گرفت. آقا کتاب خیابان ۲۰۴ اثر زهرا کاردانی از طلاب جامعه الزهرا را برداشتند و تورقی کردند. مثل همیشه دقت حضرت آقا جالب بود. در همین حین با دیدن طلاهای روی میز، از قصه آن همه طلا سؤال کردند.

08

طلاهای عاقبت‌به‌خیر طلاب جامعه الزهرا...
خانم برقعی توضیح دادند که در سال ۱۳۶۴ در بحبوبه جنگ طلبه های جامعه الزهرا با اهدای طلا به رزمندگان کمک‌های خود را ارسال کردند. قبل از ارسال با طلاها جمله‌ای روی تابلو نوشته شد.

جمله این بود: جنگ جنگ تا پیروزی

و حالا دختران جامعه الزهرا با طلاهای اهدایی شان به لبنان همان عکس را دوباره زنده کرده بودند. اما این بار نوشته بودند: راه نصرالله.

تصویر هر دو نوشته با طلاها را کنار هم برای حضرت آقا آماده کرده‌ بودند. این ایده آقای عباسپور از روابط عمومی بود.

آقا خوشحال شدند و گفتند: آقای رحیمیان این را سریع ببرید و چند بار هم تأکید کردند اینها را ببرید، اینها برای کمک به لبنان است (۱). از چهره آقا مشخص می‌شد که سرعت‌عمل در این زمینه برایشان مهم است.

در انتها هم تابلوهای نمایشگاهی مرکز مهارتی به چشم می‌خورد. اولين تابلويى كه توى مسير بود، شمسه تذهيب بود، كار خانم مشايخى. آقا با لحن سوالى گفتند اين كار دخترهاست؟ خانم برقعی گفت بله. تابلوى دوم تصويرگرى وابن ثاره بود، کار مريم قاسمى؛ با موضوع عَلَم و کُتل در دسته های عزاداری. طلاب جامعه با زبان هنر در این تابلوها حرفهای دینی زده بودند؛ روایت هنرمندانه! آقا خواستند با دقت بیشتری به تابلو نگاه کنند. محافظان کمک کردند و تابلو را نزدیک آوردند. آقا با دقت به تابلو نگاه کردند و گفتند خيلى خوب! دنیا در آن لحظه برای ما ایستاده بود که چند ثانیه ای لبخند رضایت رهبر را می‌دیدیم. تابلوى سوم خوشنويسى بود كار خانم جيرانى كه خط این بانوی طلبه توجه حضرت آقا را جلب کرد. بعد از نگاه دقیق باز هم با تاکید گفتند اين خط خانم هاست؟

خانم برقعی گفت بله، تازه این چند تابلوی محدود است و در سال گذشته با آثار طلاب نمايشگاه "آفرينه" برپا شده بود.

تابلوى بعدى، كار نقاشى خانم رفيعى بود.

خانم برقعی توضیح دادند که به مناسبت اتفاقات غزه تابلوهاى يك روزه اى كشيده شد كه اين يكى از چندین کار تولید شده است. و باز هم دقت و لطف روزی ما بود.

خانم برقعی از فرصت استفاده کردند و در مورد نمایشگاه قرآن پارسال توضیح دادند و گفتند در نمایشگاه بین المللی قرآن شعار ما این بود که قرآن را هنرمندانه روایت کنیم. حضرت آقا به سراغ فایل لمینت شده نصب شده بر دیوار رفتند. اول با دقت به جنس آن نگاه کردند و بعد توضیحات دوره ها شروع شد. این فایل شامل تمام دوره های کوتاه مدتی بود که در دو سال اخیر انجام شده بود. توضیح داده شد که براساس نقشه به تفکیک استان و کشور می‌شود متوجه کلاس ها و نفرات شد. آقا با دقت به نقشه نگاه کردند و پرسیدند: اینها چطور شما را پیدا می‌کنند؟

خانم برقعی گفت اتفاقا رئیس این بخش الان آنجا ایستاده. خانم نیکزاد از بین محافظان خود را به آقا رساند و توضیحات را داد.

خانم نیکزاد گفت: ما با رایزن های فرهنگی ارتباط میگیریم وگاهی خود طلبه های بین الملل هم وقتی درسشان تمام میشود و به کشورشان باز می گردند، دوستان و همشهری هایشان را معرفی میکنند.

آقا با دقت بیشتری پرسیدند: اینها بیشتر چه سوالاتی مطرح می کنند؟

خانم برقعی از طراحی دوره های تخصصی براساس نیازهای متقاضیان گفت و به کشورهای مختلف و آمار حضور طلاب آنها در خوابگاه اشاره کرد و گفت که بیشتر تقاضای اینها دوره های معارفی و رسانه و سبک زندگی است.

دقت نظر آقا و سوالات دقیق‌شان نشان از توجه ایشان داشت. ثانیه ها داشتند می دویدند.

هدیه های متبرک شده برای همسر حضرت آقا هنوز از چک و خنثی نیامده بود. خانم برقعی رو به حضرت آقا توضیح داد كه روسری و چادر نماز به ضریح مطهر حضرت معصومه متبرک شده است.

يكى از محافظ‌ها گفت: هنوز مجوز ورودشان صادر نشده بود.

آقا تشکر کردند و با لبخند مهربانانه فرمودند حتما به دستشان می‌رسانم.

لحظات آخر باز هم لطف پدر شامل حال حضار شد. خانم نیکزاد به حضرت آقا گفت: من هم چفیه می‌خواهم و حضرت آقا گفتند بله حتما. چفیه آوردند و آقا دعایی خواندند و تحویل داده شد.

خانم برقعی انگشتر زیبای در دست رهبر را هدیه گرفت. آقا گفتند البته این انگشتر مردانه است و علاوه بر آن یک انگشتر فیروزه هم به مدیر جامعه الزهرا هدیه شد.
و لحظه‌های دلربای دیدار به پایان رسید.

روایت دوزادهم: می‌روم و دلخوش برگشتنم...
لحظه‌های دلتنگی از همان موقع که از بیت رهبری خارج شدیم آغاز شد.

سوار اتوبوس شدیم به سمت مزار امام‌خمینی(ره).

گوشی را روشن کردم. لحظه‌ها مدام مرور می‌شد.

از لطف و محبت پیام‌ها اشک در چشمم حلقه زد. فهمیدم خبر منتشر شده و دل‌ها بی‌قرار شده...

حالا به عکس‌های منتشر شده نگاه می‌کنم، به چفیه ای که روی شانه رهبر بود و حالا مسئولیتی است در دستان من.

پیام‌ها روانه شده بود خلاصه در سه کلمه: اشک و شوق و دلتنگی.


پی‌نوشت:
۱) طلاهای اهدایی به پویش #ایران_همدل برای کمک به مردم فلسطین و لبنان، در داخل کشور تبدیل به کمک نقدی شده و لذا هیچ طلایی از کشور خارج نمی‌شود.

مطالب مرتبط :

اشتراک گذاری:

نظرات

نظری هنوز ارسال نشده است

ارسال نظر

ارتباط با جامعة الزهرا(س)

  • نشانی: قم، سالاریه، بلوار بوعلی
  • مرکز تلفن: ۳۲۱۱۲۰۰۰
  • دورنگار: ۳۲۹۲۵۱۱۰
  • صندوق پستی: ۳۷۱۸۵۳۴۹۳
  • کد پستی: ۳۷۱۶۹۱۶۶۴۵