به گزارش روابط عمومی، در همایش گرامیداشت مقام معلم که با حضور اساتید جامعه الزهرا سلاماللهعلیها در تالار بیداری اسلامی برگزار شد، دلنوشتهای تأثیرگذار از سرکار خانم کوثرالسادات المسیلینی، طلبه سطح دو جامعهالزهرا سلاماللهعلیها، قرائت شد.
این دلنوشته، با زبانی شاعرانه و نگاهی عرفانی، روایتی از ورود به مسیر طلبگی، انس با حرم حضرت معصومه سلاماللهعلیها و زندگی در فضای معنوی جامعهالزهرا سلاماللهعلیها است.
نویسنده با نثری سرشار از احساس و معنویت، تجربه زیستهاش را از حضور در فضای علمی ـ ایمانی حوزه عملیه خواهران بازگو کرده است؛ تجربهای که از خانه مادر آغاز و به عهدی عاشقانه با مسیر سربازی امام زمان عجّلاللهتعالیفرجهالشریف ختم میشود.
متن کامل این دلنوشته در ادامه آمده است:
کوچ کردم به دیار مردمانی از جنس ایمان،
آنجا که مردمانش توحید را از اخت الرضا میآموزند، آن هم در پس حجرههای فیضیه و شاید هم در خانه مادری...
راستی خانه مادر کجاست؟!...
از هرکه توانستم پرسیدم
گفتند باید اذن ورود را از دخترشان بگیری...؛ رفتم!
نامش معصومه بود! وچقدر شبیه مادر
مادر که زهرا باشد، باید هم دختری چون معصومه را انتظار داشت...
وارد حریم پر از نور کریمه شدم؛
محبت را در سفره گذاشته و خیلیها را سر سفرهاش نشانده بود، من هم سفره دلم را به سفره محبتش گره زدم و هرچه درآن بود را با او تقسیم کردم؛
اما او بیش از آنچه انتظار داشتم کریمه بود...
از میان سفره دل، غصههایم مال او شد و درعوض، من را مهمان خانه مادر کرد...
جامعه الزهرا سلاماللهعلیها، سال 1400
وارد خانه شدم، نامم را گذاشتند سرباز آقا...
سفرهای برایم پهن کردند به وسعت تاریخ...!
بر سر این سفره نامهای زیادی را شنیدم
شهید صدر
شهید اول...
گاهی خون دل میخوردیم از غربت آل طاها و گاهی هم جام عسل مینوشیدیم از میلاد نور چشمان زهرا...
و چه همسفرگانی داشتم؛
عاشق و دل داده مولا...
دلشان قرص بود به فاتح خیبر و غزوههای بدر و حنین اما چشمشان، مانده به در...
مانده به در... مانده به در
دعای هر روز و شبشان «اللّهُمَ عَجِّل لِوَلیِکَ الفَرَج» ...
سینهسوختگان این خانه را استاد میگفتند و مریدانشان را طلبه...
و همه در جستجوی او...
اویی که «له ما فی السماوات و ما فی الارض و ما بینهما» ...
ما، فرزندان این خانه،
سربازان آقا،
دل به سپاه آخرین بسته بودیم.
و در میان این میدان عشق،
اساتیدمان، ستونهای صبر و چراغهای هدایت بودند.
سجادههایشان، دفترهای تعلیم ما بود،
و تسبیحهایشان، دانهدانه، امید ظهور را بر لبانمان جاری میکرد
و ما،
در پرتو مهربانیشان،
در گرمای ایمانشان،
آموختیم که چگونه باید قامت راست کرد،
چگونه باید دل به طوفان زد،
و چگونه باید چون کوه،
تا رسیدن به صبح موعود،
ایستاد...
نظرات